نتائج البحث: 6236
|
ترتيب الآية | رقم السورة | رقم الآية | الاية |
4003 | 38 | 33 | ردوها علي فطفق مسحا بالسوق والأعناق |
| | | (اسبها آن قدر جالب بودند که سلیمان به چاکران دستور داد) آنها را به سوی من بازگردانید. (او شخصاً سواران را مورد تفقّد، و اسبان را مورد نوازش قرار داد) و بر ساقها و گردنهای اسبها دست کشید. [[«رُدُّوهَا»: اسبها را برگردانید. «طَفِقَ مَسْحاً»: شروع به دست کشیدن و مالش دادن کرد. «السُّوقِ»: جمع ساق. ساقهای پا. «الأعْنَاقِ»: جمع عُنُق، گردنها.]] |
|
4004 | 38 | 34 | ولقد فتنا سليمان وألقينا على كرسيه جسدا ثم أناب |
| | | ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بیجان) بر تخت سلطنت انداختیم (تا به ابّهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل و چه بسا نابود میگردد). سلیمان آن گاه (که بلای خدا را دید، توبه و استغفار سر داد و به درگاه الله) بازگشت. [[«فَتَنَّا»: مبتلا و گرفتار ساختیم. دچار بیماری نمودیم. «أَلْقَیْنَا»: در اینجا ضمیر (ه) محذوف است و در اصل چنین است: أَلْقَیْنَاهُ. «جَسَداً»: پیکر. تن. حال مفعول محذوف است و برای تشبیه آمده است. یعنی همچون جسم بیروح. «أَنَابَ»: توبه و انابه سر داد. استغفار نمود. عبدالکریم خطیب در تفسیر «التفسیر القرآنی للقرآن» با استفاده از تقریرات استاد محمّد شاهین حمزه، سخنی بدین مفهوم دارد که: چه بسا روح سلیمان در حال بیداری از پیکر او جدا شده و دورادور ناظر لاشه بیروان خود بوده است. این عمل را امروزه «أَلطَّرْحُ الرُّوحِیُّ»: یعنی تجرید روح یا فرافکنی روح مینامند (نگا: جزء 24، صفحه 1086).]] |
|
4005 | 38 | 35 | قال رب اغفر لي وهب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي إنك أنت الوهاب |
| | | سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بیگمان تو بسیار بخشایشگری. [[«مُلْکاً»: حکومت. سلطنت. «لا یَنبَغِی»: نسزد. سزاوار و درخور نباشد.]] |
|
4006 | 38 | 36 | فسخرنا له الريح تجري بأمره رخاء حيث أصاب |
| | | پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را به زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که میخواست، آرام حرکت میکرد. [[«رُخَآءً»: نرم و آرام. حال ضمیر مستتر در (تَجْرِی) است. «أَصَابَ»: قصد کرد. اراده کرد.]] |
|
4007 | 38 | 37 | والشياطين كل بناء وغواص |
| | | و به زیر فرمان او درآوردیم همهی بنّاها و غوّاصان دیو را. [[«الشَّیَاطِینَ»: دیوها (نگا: انبیاء / 82). عطف بر «الرِّیحَ» است. «کُلَّ»: بدل از (الشَّیَاطِینَ) است. «بَنَّآءٍ»: معمار. استاد. «غَوَّاصٍ»: ملوان. کسی که به دریا فرو رود.]] |
|
4008 | 38 | 38 | وآخرين مقرنين في الأصفاد |
| | | و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیّت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید). [[«آخَرِینَ»: دیگران. عطف بر (کُلَّ) است. «مُقَرَّنِینَ»: بسته شده به همدیگر (نگا: ابراهیم / 49، فرقان / 13). «الأصْفَادِ»: جمع صَفَد، غُل و زنجیر (نگا: ابراهیم / 49).]] |
|
4009 | 38 | 39 | هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب |
| | | (ما بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو دادهایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که میخواهی) بازدار، بدون هیچ گونه حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود). [[«هذَا»: این نعمتهای الهی. «أُمْنُنْ»: عطاء کن. ببخش. «أَمْسِکْ»: بازدار. مبخش. «بِغَیْرِ حِسَابٍ»: بدون این که در بخشش یا عدم بخشش محاسبه و بازخواستی باشد. عطایای الهی و دادههای خدائی آن اندازه زیاد است که هر چه از آن ببخشی به حساب نمیآید.]] |
|
4010 | 38 | 40 | وإن له عندنا لزلفى وحسن مآب |
| | | قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد. [[«زُلْفی»: قُربت. مقام و منزلت. پایه و درجه (نگا: سبأ / 37، ص / 25). «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آلعمران / 14، رعد / 29، ص / 25).]] |
|
4011 | 38 | 41 | واذكر عبدنا أيوب إذ نادى ربه أني مسني الشيطان بنصب وعذاب |
| | | (ای محمّد!) خاطر نشان ساز (سرگذشت) بندهی ما ایّوب را، بدان گاه که پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم). [[«أَیُّوبَ»: عطف بیان است. «مَسَّنِیَ»: به من رسانده است. دچار و گرفتارم کرده است. «مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ ...»: مراد بیمار شدن است. از جمله ادب پیغمبران این است که شرّ و بلا را به اهریمن نسبت میدهند (نگا: قصص / 15) و خیر و خوشی را به خدا (نگا: نمل / 40). «نُصْبٍ»: رنج و مشقّت. با فتح نون و صاد هم به همین معنی است. «عَذَابٍ»: درد و الم (نگا: انبیاء / 83).]] |
|
4012 | 38 | 42 | اركض برجلك هذا مغتسل بارد وشراب |
| | | (به فریادش رسیدیم و او را ندا در دادیم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمهی آبی برجوشید. بدو پیام دادیم:) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است. [[«أُرْکُضْ»: بکوب. «أُرْکُضْ بِرِجْلِکَ»: پای خود را به زمین بکوب. راه برو که شفا یافتهای (نگا: تفسیر قاسمی). «مُغْتَسَلٌ»: آبی که در آن خود را بشویند. چه بسا مراد آب معدنی دارای گوگرد باشد. «شَرَابٌ»: نوشیدنی. «بَارِدٌ»: سرد. خنک.]] |
|