نتائج البحث: 6236
|
ترتيب الآية | رقم السورة | رقم الآية | الاية |
3270 | 28 | 18 | فأصبح في المدينة خائفا يترقب فإذا الذي استنصره بالأمس يستصرخه قال له موسى إنك لغوي مبين |
| | | او در شهر، ترسان و نگران [از تعقيب، آن شب را] صبح كرد. ناگهان [ديد] همان كسى كه ديروز از وى استمداد كرده بود باز هم به فرياد از وى مدد مىخواهد. موسى به او گفت: به راستى كه تو آشكارا [ماجراجو و] گمراهى |
|
3271 | 28 | 19 | فلما أن أراد أن يبطش بالذي هو عدو لهما قال يا موسى أتريد أن تقتلني كما قتلت نفسا بالأمس إن تريد إلا أن تكون جبارا في الأرض وما تريد أن تكون من المصلحين |
| | | و چون خواست به سوى آن كه دشمن هر دوشان بود حملهور شود، گفت: اى موسى! آيا مىخواهى مرا بكشى، چنان كه ديروز يكى را كشتى؟ تو مىخواهى در [اين سر] زمين فقط گردنكشى كنى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى |
|
3272 | 28 | 20 | وجاء رجل من أقصى المدينة يسعى قال يا موسى إن الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج إني لك من الناصحين |
| | | و از دور دست شهر مردى شتابان بيامد و گفت: اى موسى! سران قوم در مورد كشتن تو به مشورت نشستهاند، پس از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم |
|
3273 | 28 | 21 | فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين |
| | | پس ترسان و نگران از آن [شهر] بيرون شد و گفت: اى پروردگار من! مرا از قوم ستمكار رهايى بخش |
|
3274 | 28 | 22 | ولما توجه تلقاء مدين قال عسى ربي أن يهديني سواء السبيل |
| | | و چون به جانب شهر مدين روى نهاد گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند |
|
3275 | 28 | 23 | ولما ورد ماء مدين وجد عليه أمة من الناس يسقون ووجد من دونهم امرأتين تذودان قال ما خطبكما قالتا لا نسقي حتى يصدر الرعاء وأبونا شيخ كبير |
| | | و چون به آب مدين رسيد، گروهى از مردم را بر [گرد] آن يافت كه [دامهاى خود را] آب مىدادند، و پشت سرشان دو زن را يافت كه [گوسفندان خود را] از آب باز مىدارند. گفت: كار شما چيست؟ گفتند: [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهيم تا شبانان [گوسفندانشان را] بازگردا |
|
3276 | 28 | 24 | فسقى لهما ثم تولى إلى الظل فقال رب إني لما أنزلت إلي من خير فقير |
| | | پس براى آن دو [گوسفندانشان را] براى آن دو آب داد، آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت: پروردگارا! من به هر [رزق و] خيرى كه برايم بفرستى سخت نيازمندم |
|
3277 | 28 | 25 | فجاءته إحداهما تمشي على استحياء قالت إن أبي يدعوك ليجزيك أجر ما سقيت لنا فلما جاءه وقص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين |
| | | پس يكى از آن دو در حالى كه از روى حيا گام برمىداشت نزد وى آمد و گفت: پدرم تو را مىطلبد تا پاداش آن كه براى ما آب دادى به تو بپردازد. و چون موسى نزد وى آمد و سرگذشت خود را بر او حكايت كرد، گفت: مترس كه از گروه ستمكاران نجات يافتى |
|
3278 | 28 | 26 | قالت إحداهما يا أبت استأجره إن خير من استأجرت القوي الأمين |
| | | يكى از آن دو دختر گفت: اى پدر! او را استخدام كن همانا بهترين كسى كه استخدام مىكنى، كسى است كه نيرومند و امين است |
|
3279 | 28 | 27 | قال إني أريد أن أنكحك إحدى ابنتي هاتين على أن تأجرني ثماني حجج فإن أتممت عشرا فمن عندك وما أريد أن أشق عليك ستجدني إن شاء الله من الصالحين |
| | | [شعيب] گفت: من مىخواهم يكى از اين دو دختران خود را به نكاح تو در آورم، به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را به پايان رسانى [اختيار] از جانب توست، و نمىخواهم بر تو سخت بگيرم، و مرا اگر خدا بخواهد از صالحان خواهى يافت |
|